کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

دلبند مامان و بابا

پسر گلم خیلی واسمون عزیزی  همیشه بهترین ها را برات آرزو می کنیم یک صفت خوبی که در ذاتت وجود داره و من و بابا خیلی خوشخالیم اینه که بعد از هر اشتباهی معذرت خواهی میکنی و از حالت من و بابا متوجه میشی که نباید اون کار را انجام میدادی و وقتی میبو سی ببخشید را هم میگی   اون موقع است که ما خیلی بهت افتخار میکنیم پسرم خیلی مهمون دوست هستی و هر کسی که به خونمون بیاد ازش پذیرایی میکنی و دوست نداری که ازپیشت برن راستی  روز پنجشنبه ٢٢ دیماه  نود ما سه تایی به پارک جنگلی لویران رفتیم و عکس های قشنگی ازت گرفتیم عکس ها در ادامه مطلب ...
26 دی 1390

دلبند مامان و بابا

پسر گلم خیلی واسمون عزیزی همیشه بهترین ها را برات آرزو می کنیم یک صفت خوبی که در ذاتت وجود داره و من و بابا خیلی خوشخالیم اینه که بعد از هر اشتباهی معذرت خواهی میکنی و از حالت من و بابا متوجه میشی که نباید اون کار را انجام میدادی و وقتی میبو سی ببخشید را هم میگی اون موقع است که ما خیلی بهت افتخار میکنیم پسرم خیلی مهمون دوست هستی و هر کسی که به خونمون بیاد ازش پذیرایی میکنی و دوست نداری که ازپیشت برن راستیروز پنجشنبه ٢٢ دیماهنودما سه تایی به پارک جنگلی لویران رفتیم و عکس های قشنگی ازت گرفتیم عکس ها در ادامه مطلب ...
26 دی 1390

جشن تولد دو سالگی آقا کسرا

 روز جمعه ٩ دی    خاله جون احترام و خاله جون پروین دایی جون   محمد و دایی جون مصطفی   به خونه ما دعوت شدند تا در جشن تولدت  بیشتر  به ما خوش بگذره بعد از اینکه ناهار خوردیم همه اماده جشن شدیم باباهم یک کیک تولد خیلی قشنگ واست سفارش داد که ساعت ٤ بعد ار ظهر رفت اونو  آورد وقتی کیک رسید خیلی خوشحال شدی و همش زبه دست زدن و شادی گذروندی و همش دوست داشتی ب هکیک دست بزنی چون کیکت یک هاپوی خیلی خوشگل بود . فوت کردن شمع را هم خیلی دوست داشتی و میگفتی روشن کنید تا دوباره فوت کنم بعدش هم نوبت کاد و ها بود که خیلی دوست داشتی زودتر ببینی که چی هست ...
11 دی 1390

جشن تولد دو سالگی آقا کسرا

روز جمعه ٩ دی خاله جون احترام و خاله جون پروین دایی جون محمد و دایی جون مصطفی به خونه ما دعوت شدند تا در جشنتولدت بیشتر بهما خوش بگذره بعد از اینکه ناهار خوردیم همه اماده جشن شدیم باباهم یک کیک تولد خیلی قشنگ واست سفارش داد که ساعت ٤ بعد ار ظهررفت اونو آورد وقتی کیک رسیدخیلی خوشحال شدی و همش زبه دست زدن و شادی گذروندی و همش دوست داشتی ب هکیک دست بزنیچون کیکت یک هاپوی خیلی خوشگل بود.فوت کردن شمع را هم خیلی دوست داشتی و میگفتیروشن کنید تا دوباره فوت کنم بعدش هم نوبت کاد و ها بود که خیلی دوست داشتی زودتر ببینی که چی هست از کادو های اسباب بازی خیلی خوشحال شدی و از خستگی موقع عکس گرفتن خوابت می امد ولی خودت به زور بیدار موندی ولیدیگه آخرا...
11 دی 1390

جیش گفتن آقا کسرا

من و بابا یکروز جمعه هفدهم آذر ماه ٩٠ رفتیم به فروشگاه و یک صندلی شیک  مخصوص جیش گرفتیم تا راحت تر ازجیش بگریمت یکروز که شما پیش بابا مونده بودی دلت میخواست که پوشک نشی و بابا بهت گفته کسرا جون هروقت جیش داشتی به من بگو  بابا تعریف کرد که من تو آشپزخونه بودم دیدم کسرا  صدا میزنه گفتم چیه باباجون و به بابا فهموندی که جیش کردی وقتی بابا پرسیده کجا جیش کردی کنار ماشینت روی سرامیک رو نشون دادی و ما خیلی خوشحال شدیم که رو فرش جیش نکردی  وکلی از کارت خندیدیم چون بعد از اینکه جیش کرده بودی بابات و خبردار کردی   عکس در ادمه مطلب       ...
4 دی 1390

جیش گفتن آقا کسرا

من و بابا یکروز جمعه هفدهم آذر ماه ٩٠ رفتیم به فروشگاه و یک صندلیشیکمخصوص جیش گرفتیم تا راحت تر ازجیش بگریمت یکروز که شما پیش بابا مونده بودی دلت میخواست که پوشک نشی و بابا بهت گفته کسرا جون هروقت جیش داشتی به من بگو بابا تعریف کرد که من تو آشپزخونه بودم دیدم کسرا صدا میزنه گفتم چیه باباجون و به بابا فهموندی که جیش کردی وقتی بابا پرسیده کجا جیش کردی کنار ماشینت روی سرامیک رو نشون دادی و ما خیلی خوشحال شدیم که رو فرش جیش نکردی وکلی از کارت خندیدیم چون بعد از اینکه جیش کرده بودی بابات و خبردار کردی عکس در ادمه مطلب ...
4 دی 1390

خاطرات شب یلدا با آقا کسرا

روز چهار شنبه ٣٠ آذر ١٣٩٠ که  شب چله  با کسرا گلی و بابا سه نفری رفتیم خونه مامان حاجی . عمه و بچه ها ش هم اونجا بودند وقتی رسیدیم به خونه مامانجون همه جلوی در ورودی به استقبال گل پسر مامانی اومدند .راستی عمو حمید و عمو علی و  محمد پسر دایی بابا هم اونجا بودند. کسرا جون اونقدر خوشحال و شاد بودی که همش در حال دست زدن و رقصیدن بودی وهمه از شادی و شارژ بودنت لذت بردند بعد از شام هم مراسم شب چله را برگذار کردیم و تمام شب را به خنده و شادی و خوردن گذروندیم عمه کتاب فال حافظ را آورد و گفت امشب باید تفال به کتاب جناب حافظ بزنیم و طناز هم برای تک تک مون فال میگرفت و میخوند ولی کسرا جون از اونجا که همه چیز را میخوا...
3 دی 1390

خاطرات شب یلدا با آقا کسرا

روز چهار شنبه ٣٠ آذر ١٣٩٠ که شب چله با کسرا گلی و بابا سه نفری رفتیم خونه مامان حاجی . عمه و بچه ها ش هم اونجا بودند وقتی رسیدیم به خونه مامانجون همه جلوی در ورودی به استقبال گل پسر مامانی اومدند .راستی عمو حمید وعمو علی و محمد پسر دایی بابا هم اونجا بودند. کسرا جون اونقدر خوشحال و شاد بودی که همش در حال دست زدن و رقصیدن بودی وهمه از شادی و شارژ بودنت لذت بردند بعد از شام هم مراسم شب چله را برگذار کردیم و تمام شب را به خنده و شادی و خوردن گذروندیم عمه کتاب فال حافظ را آورد و گفت امشب باید تفال به کتاب جناب حافظ بزنیم و طناز هم برای تک تک مون فال میگرفت و میخوند ولی کسرا جون از اونجا که همه چیز را میخوای بگیری نگذاشتی طناز جون به راح...
3 دی 1390
1